شما به یک زندگی دعوت شده اید

اخبار و اطلاعیه‌ها

داستانک؛ دورهمی شیاطین

بسم الله الرحمن الرحیم

نویسنده: علی بهاری

دورهمی شیاطین – قسمت اول

ابلیس، شنل قرمزش را مرتب می‌کند. بر فراز سن می‌ایستد و جمعیت را خطاب قرار می‌دهد: «شیاطین عزیز! خوشحالم که امروز دور هم جمع شده‌ایم. امیدوارم شما هم یک روز مثل من بشید و در سه رشته پدرسوختگی، بی‌حیایی و پست‌فطرتی دکترا بگیرید.

البته من قبلا هیئت علمی گروه تضرع فرشتگان بودم که به خاطر بی‌تعهدی اخراج شدم. لیاقت من رو نداشتند ولی با قدرت ادامه دادم و رفتم دنبال علاقه‌ام و دکترا گرفتم. الان هم در خدمت شما هستم. یک لیوان آب لطفا بدید» لیوان آب را که می‌خورد ادامه می‌دهد: «همان طور که می‌دونید ما سه ماه سخت رجب و شعبان و رمضان رو داریم.

در دو ماه اول رقیب داریم ولی دست‌مون هم بازه اما تو ماه سوم، کاری از ما ساخته نیست. مرخصی اجباری، بدون حقوق و ‌مزایا. ماه رمضان برای ما مثل محرم و صفر واسه مطرب‌هاست» یکی از شیاطین از وسط سالن بلند می‌شود و داد می‌زند:

«پارسال بهار دسته جمعی رفته بودیم به توچال – برگشتنی چند تا جوون خیلی با عشق و با حال»

که ابلیس فریاد می‌زند:

«بشین سر جات. احمق جوگیر»

ماموران جلسه، شیطان جوگیر شده را بازداشت و به دارالمومنین یزد تبعید می‌کنند. ابلیس ادامه می‌دهد:

«عرض می‌کردم. اولش سخت به نظر می‌رسه ولی با تلاش و کوشش شدنیه. خود من اوایل که تازه مشغول شده بودم هرگز تصورش رو هم نمی‌کردم که بتونم آدم ابوالبشر رو گول بزنم. اما با یه میوه تونستم. پس شما هم می‌تونید. حالا یکی‌یکی گزارش کار عزیزان رو می‌شنویم. از همین میز جلو شروع می‌کنیم.»

شیطانی جوان بلند می‌شود و صحبت‌هایش را شروع می‌کند:

«ضمن عرض سلام و ادب خدمت ابلیس بزرگ، رهبر و پیشوای ضالین و مضلین. بنده مامور به گمراهی چند استاد دانشگاه روان‌شناسی هستم. تاکنون ده بار به مصرف کراک و شیشه دعوت‌شون کردم اما احمق‌ها هر بار میرن قهوه‌خونه، قلیون و چایی می‌زنند» ابلیس می‌گوید:

«تموم شد؟ خیلی تاثیرگذار بود. ابله! روان‌شناس مصرف می‌کنه؟ اگر هم بکنه صنعتی نمی‌زنه. جنس کله‌ات از چیه؟»

شیطان جوان جواب می‌دهد:

«از آتش قربان»

ابلیس می‌گوید:

«به همکارهای سابقم جبرائیل و عزرائیل قسم اگه از آب هم بود نباید این قدر احمق می‌شدی. دیگه چی کار کردی؟»

شیطان جوان ادامه می‌دهد:

«قربان چند بار هم تلاش کردم وادارشون کنم بدون مطالعه سر کلاس برن که البته دیگه این تلاش رو نمی‌کنم.»

ابلیس با تعجب می‌پرسد:

«چرا؟»

شیطان جوان جواب می‌دهد:

«چون همین طوری بدون مطالعه می‌رفتند. نیازی به بدنامی من نبود.»

ابلیس می‌گوید:

«خب پس شما مثل سربازی هستی که خدمتش افتاده تو آشپزخونه. خوب بهت خوش می‌گذره. بشین ببینیم نفر بعدی چی میگه.»

 قسمت دوم

از میز بعدی یک نفر بلند می‌شود. می‌گوید

«شیطان احمدی هستم از واحد ناآگاهی. قربان! من مامور فریب چند تا طلبه تازه معمم شده‌ام. یکی‌شون منبر میره تو شهرستان. لعنتی هر چقدر تلاش می‌کنم خرافات تعریف کنه زیر بار نمیره. اون یکی هم معلم قرآنه. خیلی زور زدم به بچه‌ها سخت بگیره و متنفرشون کنه از دین ولی لامصب خندوانه است. خودم هم گاهی می‌شینم به جوک‌هاش می‌خندم. مثلا تازگی‌ها می‌گفت یه روز شما با جبرئیل داشتید گپ می‌زدید که یکهو اسرافیل با یه سینی چای میاد و میگه به به! ابلیس و روح الامین خوب با هم خلوت کردیدها …»

ابلیس عصبانی پاسخ می‌دهد:

«زهر مار ابله بی‌رذیلت. اولا که تو غلط کردی به جوک آخوندجماعت گوش دادی. ثانیا غلط کردی به جوکی که درباره منه گوش کردی ثالثا اون دیالوگ سینی چایی مال ثریا قاسمیه. کپی رایت داره!»

شیطان سکوت می‌کند و نفر بعدی بلند می‌شود:

«قربانَت بَرِم. بنده مامور هستم دو تا جوونِ مومنِ گول بزنم که الحمدلله موفق شُدِم»

ابلیس فریاد می‌زند:

«نگو الحمدلله نادان»

شیطان جوان ادامه می‌دهد:

«شرمنده بزرگوار. والله العظیم عمدی نبود. عرض می‌کردم قرار بود اون جوون‌ها برن به پدر و مادرشون کمک کنن ولی من منصرفشون کردم و و بردمشون به فقرا بسته غذایی بدن.»

ابلیس سری تکان می‌دهد و می‌گوید:

«ابله جان! وقتی یارو رو از کار خیر منصرف می‌کنی باید تشویقش کنی به کار شر نه یه خیر دیگه. گاو پیش شما استاد تمام به حساب میاد».

شیطان بعدی بلند می‌شود و می‌گوید:

«قربان این‌ها نفهمند. من با دست پر اومدم.»

ابلیس می‌گوید:

«بفرما»

شیطان گلویی صاف می‌کند. از صاف کردن گلو، دود از گوش‌هایش بیرون می‌زند و شیاطین به سرفه می‌افتند. می‌گوید:

«قربان من مامور اغفال یه آخوند مسن هستم. امام جماعت یه مسجده تو پایین شهر. دیروز بد رکبی بهش زدم. ناهار آبگوشت خورده بود با نخود زیاد. واسه نماز مغرب و عشا رفت مسجد. تو سجده ناخواسته وضوش باطل شد. وظیفش این بود که به مردم اعلام کنه و بره دوباره وضو بگیره اما بهش گفتم سید این کار رو نکن. آبروی مومن از کعبه هم بالاتره چه برسه به نماز چهار تا پیر مفنگی. خلاصه حق الناس گردنش اومد به کلفتی گردن جنابعالی»

ابلیس لبخندی رضایت‌بخش می‌زند و می‌گوید:

«آفرین. روی آخوندها تمرکز کنید. یه آخوند رو زمین بزنید انگار صد تا آدم عادی رو زدید.»

بعدی لطفا!

 قسمت سوم

شیطان بعدی بلند می‌شود. می‌گوید:

«قربان! بنده تو روستای مشترک شیعه و سنی خدمت می‌کنم. مخ رئیس شیعه هیئت امنا رو تیلیت کردم تا قبول کرد یه جلسه عمرکشون تو خونش بگیره. رو مخ یَک‌یَکشون کار کردم تا پذیرفتند تو جلسه عمرکشون هیچ گناهی نوشته نمیشه. آهنگ گذاشتیم امشوشوشه لیپک لیلی جونه. جاتون خالی قربان. پیرمردهای شیعه که تو عمرشون دست هم نزده بودن چنان قری می‌دادن که ممد خردادیان باید شاگردی‌شون رو بکنه. از وقتی باور کردن که دل اهل بیت با این رقص‌ها شاد میشه هر روز بهنام بانی تمرین می‌کنن واسه جلسه بعدی. خبر به گوش اهل سنت هم رسیده. حمام خون تو راهه.»

لبان ابلیس از هم باز می‌شود، مثل هندوانه شیرینی که با چاقو شکافته می‌شود. می‌گوید:

«آفرین. گناه‌آفرین نمونه تویی واقعا. کس دیگه‌ای هم مونده؟»

شیطانی از ته جمعیت دست بلند می‌کند. ابلیس اجازه می‌دهد صحبت‌هایش را شروع کند. می‌گوید:

«ما تو صنف کبابی‌ها هستیم جناب ابلیس. گوشت قرمز بدجور گرون شده. کبابی‌ها یا باید قیمت رو ببرن بالا یا کیفیت رو بیارن پایین. ولی من این مشکل رو حل کردم.»

ابلیس:

«چطوری؟»

شیطان:

«کره خر»

ابلیس:

«اون که پدرته ولی چطوری مشکل رو حل کردی؟»

شیطان:

«نه قربان. سو تفاهم نشه. با گوشت کره خر. رو مخ چند تا کبابی با سابقه کار کردم. نتیجه داد. یه مدته دارن از گوشت خر استفاده می‌کنن»

ابلیس:

«هوشمندانه بود. مردم نمی‌فهمن؟»

شیطان:

«نه جناب! یه گوسفند می‌کشیم دو تا کره خر. گوشت‌شون رو با هم چرخ می‌کنیم، چنان بوی عطری راه می‌افته که ملت صف می‌کشن. ریشه خرهای منطقه رو سوزوندیم تا قیمت ثابت بمونه.»

ابلیس:

«شیطان باهوشی هستی. اگه خواستی منتقلت کنم واحد روحانیت، آخوند فریب بدی»

ابلیس می‌خواهد جلسه را تعطیل کند اما یک نفر دست بلند می‌کند:

«قربان عرایض من را هم بشنوید و بعد بروید»

ابلیس کنجکاوانه نگاه می‌کند:

«بگو برادر»

شیطان جوان آغاز می‌کند:

«یه مربی قرآن هست جوون و مجرد. دو ساله دارم بهش انگیزه میدم کلاس قرآن راه بندازه. استقبال خوبی هم شده از کلاس‌هاش.»

ابلیس:

«ابله این کجاش خوبه؟»

شیطان ادامه می‌دهد:

«صبر کنید قربان. هفته پیش بچه‌ها رو بردیم استخر. الان خونواده‌ها یه جوری از مسجد متنفرند که دیگه نماز هم نمی‌خونن»

ابلیس لبخندی رضایت‌‍بخش می‌زند:

«آفرین. دم همتون گرم. خسته نباشید. پایان جلسه رو اعلام می‌کنم. به امید دیدار مجدد»

 

دسته بندی: ,

هیچ نظری وجود ندارد