داستانک؛ توهم عرفانی!
بسم الله الرحمن الرحیم نویسنده: سرکار خانم ا. فیروزی ستاره خواب بود. بالشت را برداشت و روی صورتش فشار داد. دست و پازدنهای ستاره فایده نداشت. وحشت کرده بود. سراسیمه از پلهها پایین آمد. خودش را داخل اتاق پدرش دید. چشمانش کاسه خون بود، دستانش میلرزید، بُهت زده فریاد زد: ستاره… و فرار کرد. […]
داستانک؛ رستوران خدا
بسم الله الرحمن الرحیم نویسنده: علی بهاری ماه رمضون ماه مهمونی خداست. تو مهمونی خدا، برعکس خونه خاله نباید میوه و شیرینی و غذا بخوری. برای همین به نظرم قبل از این که دعوتی اصلی خدا شروع بشه باید آماده بشیم. میتونیم مثلا بریم خونه خاله و انقدر بخوریم که بترکیم. فقط نمیدونم چرا مامان […]