شما به یک زندگی دعوت شده اید

اخبار و اطلاعیه‌ها

داستانک؛ معنویت مدرن!

بسم الله الرحمن الرحیم

نویسنده: علی بهاری

هنوز یکی دو ساعت به صبح مانده بود که جوان گوشی‌اش را به شارژر وصل کرد و خوابید. سکوت و تاریکی اتاق را فرا گرفته بود که دوربین ماکرو که پایین‌تر از بقیه بود، لگدی به فلش زد و گفت: «هوی! زود یه چشمک بزن ببین این پسره اِستندبای شده یا نه؟ امشب سحری نخوریم فردا بی شارژی میکشیما» فلش چشمک کوچکی زد ولی چیزی نگفت! سی پی سو که هنوز در حال محاسبه برنامه‌های باز در پس‌زمینه بود و حسابی داغ کرده بود داد زد: «اونی که اینجا دستور میده منم نه این دوربینا، یه دفعه دیگه بدون اجازه من چشمک بزنی برقتو قطع می‌کنم! اصلا یکی نیست بگه شما مید این چاینا رو چه به روزه؟»
دوربین ماکرو که سنی ازش گذشته بود و هم‌رده دوربین گوشی‌های نوکیا بود پادرمیانی کرد که: «حالا زشته دیگه! بیا سی پی یو خان با ما یه لقمه نون و آپدیت درویشی بزن.» سی پی یو غرولندکنان ادامه داد: «آخه حاج آقا صبح تا شب کار کن، محاسبه کن، اونم با یکی که ده تا برنامه رو باز نگه می‌داره و انتظار داره با اون همه برنامه سریع کار کنی. اینان که نمی‌ذارن آدم مسلمون بشه دیگه! گر مسلمانی این است من کافرم.» دوربین اصلی که آخرین ورژن روز بود و معمولا با کسی صحبت نمی‌کرد، یقه‌اش را محکم کرد و گفت: «شکر میون کلامت سی پی یو جان! دفعه بعد به علت پر شدن حافطه، عکس هنری‌ای که من از بامیه گرفتم پاک کنی من دیگه کار نمی‌کنم. به فکر ما نیستی به فکر میز ریاست خودت باش!» سی پی یو خودش را به نشنیدن زد و ادامه داد:«آخه همین باد صبا چیه آخه دائم منو مشغول نگه می‌داره. الانم اینا می‌خوان آبروی ما رو ببرن پسره فکر کنه گوشی خراب شده! ای داد ای هوار از دست شما مسلمونا… بدون اجازه من فلش میزنن!» فلش باز هم چیزی نگفت و کظم غیظ کرد.
در همین هنگام دوربین سلفی بیدار شد و گفت: «این سی پی یو گرینوف رو ول کنید! بلند شید زودتر سحری بخوریم. بابا من چشماشو دیدم قرمز بود! حتما خوابش میومده خوابیده.». بقیه دوربین‌ها هم بلند شدند و مشغول دست دادن بودند. سی پی یو هم همان گوشه و کنار یواشکی کارهایی می‌کرد و اطلاعاتی مبادله می‌کرد که کسی واسش مهم نبود. همه می‌دونستند سی پی یو دست‌نشانده شرکت گوشی‌سازی است ولی خودش را با بقیه نشان می‌دهد. ناگهان دوربین پرتره روی جمله‌ای که سلفی گفته بود فوکوس کرد و یکهو داد زد: « بخوابید زمین! بخوابید زمین! قرمزی چشم می‌تونه در اثر مواد مخدر باشه!» اسلموشن در حالی که هنوز نتوانسته بود از جایش بلند شود حرف پرتره را قطع کرد و گفت: «نه» بقیه هول شدند. دورببین ماکرو و اُلترا واید در حال فرار پای فلش را لگد کردند. البته فلش باز هم چیزی نگفت ولی معلوم بود دردش آمده.
در طول مدتی که اسلموشن داشت می‌گفت: «نه!»، تایملیپس سری به اینترنت که هنوز روشن بود زد، تمام حوادث گذشته از لحظه ریجستری تاکنون را بررسی کرد و یک آپدیت هم برای پذیرایی آورد و جلوی بقیه گذاشت و گفت: «آروم باشید. اسلموشن می‌خواد بگه این قرمزی مال مجلس مناجاتیه که دیشب رفته! حواستون نیست هی داره از زولبیا بامیه عکس می‌گیره! ماه رمضون شده!» همه آرام شدند و دور هم از آپدیت تایملیپس استفاده می‌کردند، اسلموشن هم هنوز کامل پا نشده بود. اما صدای «نه» گفتنش داشت کم‌کم تمام می‌شد. دوربین سلفی گفت: «ببخشید من پشتم به شماست!» دوربین‌های پشت به غیر از اسلموشن که هنوز حرفش ادامه داشت، هم‌صدا گفتند: «دوربین جلو پشت نداره» و هارهار خندیدند. تایملیپس که خنده‌اش تمام شده بود، ادامه داد:«بیا این یه لقمه رو بزن ضعف نکنی!» سی پی یو با کنایه گفت :«قبول باشه واقعا! ذخایر بسته اینترنت این جوون بدبخت رو تموم کردین، گناهشم انداختین گردن اوپراتور بدبخت!»
همه چیز داشت خوب پیش میرفت که یکهو اسپیکر با صدای بلند ربنای مرحوم استاد را پخش کرد. فلش که در تمام ماجرا داشت زیر لب ذکر می‌گفت از جا پرید بی‌اختیار روشن شد سی پی یو که تازه خنک شده بود به سختی لبخند مرموزانه‌اش را پنهان کرد و داد زد: «خدایا من چه اِروری به درگاهت دادم که منو با این زبون نفهما کنار هم انداختی … اون الدنگ از صبح پدر ما رو درآورده حالام که کپه مرگشو گذاشته اینا نمی‌ذارن بخوابیم. خدایا بسه دیگه خسته شدم!»
جوان با چشم‌های نیمه‌باز گوشی را برداشت اما دوربین‌ها در جای خود بودند و فقط باد صبا وقت سحری را داد می‌زد. البته صدای «نه» گفتن اسلموشن هنوز تمام نشده بود و فلش هم به خاطر دسیسه سی پی یو برق داشت از حلقومش بیرون می‌زد، اما تایملیپس جلوی دهانش اسلموشن و هاله نور فلش را گرفته بود و باعث شد آن شب هم به خیر بگذرد.

دسته بندی: ,

هیچ نظری وجود ندارد